از خاموشیم کار رسیده است به جان/فریاد,که خاموشی مرا خواهد کشت...

آری,آری,زندگی زیباست*.

زندگی آتشگهی دیرنده پا برجاست.

گربیفروزیش,رقص شعله اش در بیکران پیداست.

ورنه,خاموش است و خاموشی گناه ماست.

پیرمرد آرام و با لبخند,

کنده ای در کوره ی افسرده جان افکند.

چشم هایش در سیاهی های کومه جست و جو میکرد;

زیر لب آهسته با خود گفت و گو میکرد:

((زندگی را شعله باید برفروزنده;

شعله ها را هیمه سوزنده,

جنگلی هستی تو ای انسان!

جنگل این روییده آزاده,

بی دریغ افکنده بر کوه ها دامن,

آشیان ها بر سر انگشتان تو جاوید,

چشمه ها در سایبان های تو جوشنده,

آفتاب وباد و باران بر سرت افشان,

جان تو خدمتگر آتش.....

سربلند و سبز باش,ای جنگل انسان!))

*این متنه ته یه دفترچه تبلیغاتی بود,زیرش نوشته از منظومه ی آرش کمانگیر(اینم از رسم امانت داری)

 

 

نوشته شده در پنج شنبه 10 شهريور 1390برچسب:پرسه ی آزادانه,ساعت 15:24 توسط nastaran|

چه چیزا!

چه حرفا!

آدم شاخ در میاره,به چه بزرگی!(چه بزرگی؟!)

بعد چند وقت که این لوکس بلاگ پدر آمرزیده به ما اجازه ورود به خونه مونو داده,

مستحضریم که چند تا از آخرین پستام به سرقت رفته!!

کسی میدونه چه خبره؟!

من که سر در نمیارم!

نوشته شده در چهار شنبه 2 شهريور 1390برچسب:پرسه ی آزادانه,ساعت 15:29 توسط nastaran|


آخرين مطالب
» تمام!
» let some body love u
» تاریکی
» شبیه شده ام
» when I was young
» نفر بغل دستی!
» نظریه میدهیم!
» شکمو!
» thanking god
» شلوغ!
» me...
» خوشحال!
» نام دیگر من
» بی ربط!
» life
» قیصر
» so close,no matter how far
» from deep inside
» وقتی نظراتت دوستت غیر فعاله!
» در چنته ی من جز به ندانستن نیست

Design By : Pichak